ابر بی بارون
الهی بی نظر ازاین وبلاگ نری
الهی با خاطری خسته از اغیار وبه فضل تو امیدوار
دست از غیر تو شسته ودر انتظار رحمتت نشسته ام
، ندهی رحیمی ،بدهی کریمی بخوانی شاکرم ، برانی صابرم
الهی احوالم چنان است که میدانی واعمالم چنین است که میبینی
یا ارحم الراحمین بهترین ها را در این روزها برای دوستانم که
بهترین ها هستند مقدر فرما
عیدتون مبارک
اونایی که میان ونظر نمیدن الهی شب توی خواب خوش جیششون بگیره الهی میخ بره توی دمپاییشون الهی پرژک بزنن کجل بشن الهی جوش سر سیاه بزنن الهی لبشون تب خال بزنه خب شما که میاین سر بزنین یه نظرم بدین دیگه چشم به نظارتتون خشکید ویه نظر ندادین گناه دارما در مسیری خاموش پیش میرویم بی انکه بدانیم مقصدمان کجاست و یا به این بیاندیشیم که به کجا می رویم شاید نوری در مسیر پیدا شود ولی ما با خود خواهیمان ان را فوت می کنیم و خاموش می شود و یا شاید خاموشش می کنن. راهم را گم کرده ام یا نه من تک درختیم میان بیابان درختی که هرکسی رسید زیر سایه اش کمی خستگی از تن برون کرد ورفت... وبرای من چیزی جز خاطره خالی نماند و حسرت رفتنش انقدر به مسافرم چشم دوختم که امدن مسافر بعدی را ندیدم واو نیز مرا مانند مسافر قبلی به جرم بی حواسی تنهایم گذاشت ورفت ورفت ورفت وحالا منه تک درخت میان بیابان زندگی گیر افتاده ام برگ هایم دارند می ریزند ومن به ریشه هایم دل بسته ام غافل از اینکه ریشه ام دارد می خشکد اه دریغ وصد افسوس کاش کسی که مرا کاشت مونسی هم برای من می کاشت....... وقصه همه ی ما ادمها اینچنین است تنها وبی کس نمی دونم بعضی از ما ادما چی زندگی می خوایم ما ها اگه کمی باهم صادق باشیم کارها حل میشه دیگه مشکلی نیس فقط فقط باید یه کوچولو با خودمون رو راس باشیم یه کم باید خودمون رو دوس داشته باشیم اخ اخ که چه ادمهای پیدا میشه ماها دو دسته ایم یه دسته گرگ یه دسته گوسفند گرگها به رسم عادت خون می ریند وگوشت می خورند وگوسفندان به رسم عادت علف می خوردند و می چرند وای به اون روزی گوسفندی بر اساس عقده هاش شروع کنه به خون ریختن نه به گرگهای رحم می کنه نه به گله گوسفندان ماهام داریم این شکلی میشیم ادمهای تازه به دوران رسیده ای که دستشون الان به جایی میرسه دارن خون همه رو می خورن هم گرگ ها رو هم گوسفندان رو گرگ ها طمع ریختن خون دیگران رو می فهمند وبراشون روشن میشه بلا هایی رو که سر گوسفندا اوردن واما بیچاره گوسفند که هم از غریبه می خوره هم از آشنا
خودم را مچاله میکنم میان برگ دفترم.با اشکم می نویسم خاطرات با تو بودن را امام حیف که فقط بی تو ا را به یاد می اورم هر چه می گردم میان خاطرات پوسیده ام تو را به یاد نمی آورم جز دل شکستنهایت را جز بی وفایی هایت را نمی دانم به چه دل بسته بودم؟ به ادم سنگ دلی که همان دل سنگ را میان قفسه ی سینه اش نداشت که همه چیز را به پول می سنجید با منطق قیمت می گذارد انقدر خسته ام که دوست دارم سرم را روی متکای نرم زمان بچگیم بزارم و صدای زیبای لا لایی مادر را بشنوم چشمهایم را ارام بر روی هم بگذارم ودست گرم مادر را روی گیسوانم حس کنم ودیگر هیچ نخواهم.........
خدا.....................................................
29 / 6 / 1390برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : عسل بانو
با آمدن ات فریب ام دادی یا با رفتن ات؟ کاش هرگز تو را نمی دیدم تا همیشه سراغ ات را از فرشتگان می گرفتم تا تلخ ترین شعرم را هرگز در گوش خدا نمی خواندم کاش هرگز تو را نمی دیدم آن وقت نه بغضی در گلویم بود نه دل شدگی و نه مشتی شعر... 29 / 6 / 1390برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : عسل بانو باران، قصیده واری، می خواند و باز می خواند، *** 27 / 6 / 1390برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : عسل بانو
24 / 6 / 1390برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : عسل بانو من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |